rahbar


خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

rahbar



  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

  • جستجو


    موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • مذهبی
  • مدافعان حرم
  • اخلاقی
  • اخلاقی
  • اخلاقی

  •   فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
  • RSS چیست؟
     
       
      بادوستان مدارا    

    رسول خدا صلي الله عليه و آله در حالي كه نشسته بودند، ناگهان لبخندي بر لبانشان نقش بست، به طوري كه دندان هايشان نمايان شد! از ايشان علت خنده را پرسيدند، فرمود:

    - دو نفر از امت من مي آيند و در پيشگاه پروردگار قرار مي گيرند؛ يكي از آنان مي گويد:

    خدايا! حق مرا از ايشان بگير! خداوند متعال مي فرمايد: حق برادرت را بده! عرض مي كند:

    خدايا! از اعمال نيك من چيزي نمانده متاعي دنيوي هم كه ندارم. آنگاه صاحب حق مي گويد:

    پروردگارا! حالا كه چنين است از گناهان من بر او بار كن!

    پس از آن اشك از چشمان پيامبر صلي الله عليه و آله سرازير شد و فرمود:

    آن روز، روزي است كه مردم احتياج دارند گناهانشان را كسي حمل كند. خداوند به آن كس كه حقش را مي خواهد مي فرمايد: چشمت را برگردان، به سوي بهشت نگاه كن، چه مي بيني؟ آن وقت سرش را بلند مي كند، آنچه را كه موجب شگفتي اوست - از نعمت هاي خوب مي بيند، عرض مي كند:

    پروردگارا! اينها براي كيست؟

    مي فرمايد:

    براي كسي است كه بهايش را به من بدهد.

    عرض مي كند:

    چه كسي مي تواند بهايش را بپردازد؟

    مي فرمايد:

    تو.

    مي پرسد:

    چگونه من مي توانم؟

    مي فرمايد:

    به گذشت تو از برادرت.

    عرض مي كند: خدايا! از او گذشتم.

    بعد از آن، خداوند مي فرمايد:

    دست برادر ديني ات را بگير و وارد بهشت شويد!

    آن گاه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

    پرهيزكار باشيد و مابين خودتان را اصلاح كنيد!(10)

    (10) تلاش يا راه توانگر شدن!

    شخصي محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد تا چيزي درخواست كند. شنيد كه پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمايد:

    هر كه از ما بخواهد به او مي دهيم و هر كه بي نيازي پيشه كند خدايش بي نياز كند. مرد بدون آنكه خواسته اش را اظهار كند، از محضر پيغمبر صلي الله عليه و آله بيرون آمد. بار دوم نزد پيامبر گرامي آمد و بي پرسش برگشت. تا سه بار چنين كرد. روز سوم رفت و تيشه اي به عاريت گرفت، بالاي كوه رفت و هيزم گرد آورد و در بازار به نيم صاع جو (تقريبا يك كيلو و نيم) فروخت و آن را خود با خانواده اش خوردند و اين كار را ادامه داد تا توانست تبر بخرد، سپس دو شتر جوان و يك برده هم خريد و توانگر شد. بعد، نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و به آن حضرت گزارش داد. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

    - نگفتم هر كه از ما خواهشي كند به او مي دهيم و اگر بي نيازي پيشه كند، خدايش توانگر سازد!(11)

    موضوعات: اخلاقی  لینک ثابت [سه شنبه 1396-09-21] [ 08:02:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      گریه بر ای یتیمان    

    در جنگ احد بسياري از رزمندگان اسلام، از جمله، حضرت حمزه عليه السلام به شهادت رسيدند. به طوري كه شايع شد كه شخص پيامبر صلي الله عليه و آله نيز شهيد شده اند.

    زن هاي مدينه به سوي احد حركت كردند. فاطمه، دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز در ميان آنان بود. پس از آنكه دريافتند پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله سالم است به مدينه بازگشتند. رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز با كمي فاصله به طرف مدينه حركت نمود. زنان بار ديگر گريه كنان به استقبال شتافتند. در اين وقت زينب دختر جحش محضر پيامبر گرامي رسيد. پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود:

    - صبور و پايدار باش!

    گفت:

    - براي چه؟

    فرمود:

    - در مورد شهادت برادرت عبدالله.

    گفت:

    - شهادت براي او گوارا و مبارك باد!

    فرمود:

    - صبر كن!

    گفت:

    - براي چه؟

    فرمود:

    - درباره شهادت دايي ات حمزه عليه السلام.

    گفت:

    - همه از آن خداييم و به سوي او باز مي گرديم، مقام شهادت براي او مبارك باد!

    پس از چند لحظه، دوباره پيامبر صلي الله عليه و آله رو به زينب كرد و اظهار فرمود:

    - صبور باش!

    گفت:

    - ديگر براي چه؟

    فرمود:

    - به خاطر شهادت شوهرت مصعب بن عمير.

    زينب تا اين جمله را شنيد با صداي بلند گريه كرد و به طور جانگدازي ناله سر داد. او در پاسخ كساني كه مي گفتند:

    - چرا براي شوهرت چنين گريه مي كني؟

    پاسخ داد:

    - گريه ام براي شوهرم نيست، چرا كه او به فيض شهادت در ركاب پيامبر صلي الله عليه و آله رسيده، بلكه گريه ام براي يتيمان اوست، كه اگر سراغ پدر را بگيرند، چه جوابي به آنان بدهم؟(9)

    موضوعات: اخلاقی  لینک ثابت  [ 07:59:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      انتخاب به خلافت    

    ​ﭘﺲ ﺍﺯ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺑﮕﻔﺘﮕﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ،ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻛﺎﻣﻼ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﻣﻮﺭ ﺧﻼﻓﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺪﺳﺖ ﻛﺴﻰ ﺳﭙﺮﺩ ﻛﻪ ﺣﻘﻴﻘﺔ ﺍﺯ ﻋﻬﺪﻩ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺁﻥ ﺑﺮ ﺁﻳﺪ . 
    ﺩﺭ ﺁﻧﻤﻴﺎﻥ ﻋﻤﺎﺭ ﻳﺎﺳﺮ ﻭ ﻣﺎﻟﻚ ﺍﺷﺘﺮ ﻭ ﺭﻓﺎﻋﺔ ﺑﻦ ﺭﺍﻓﻊ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺩﻳﮕﺮ ﻛﻪ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺳﺎﻳﺮﻳﻦ ﺷﻴﻔﺘﻪ ﺧﻼﻓﺖ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺻﺤﺒﺖ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻴﻌﺖ ﺁﻧﺤﻀﺮﺕ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ. 
    ﺍﻳﻦ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺑﺎ ﺧﻄﺎﺑﻪ‏ﻫﺎﻯ ﺩﻟﻨﺸﻴﻦ ﻭ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﻣﺴﺘﺪﻝ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻠﻔﺎﻯ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﺭﺍ ﺗﺠﺰﻳﻪ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺳﺮﭘﻴﭽﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻛﺮﻡ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﻼﻓﺖ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﻤﺴﻠﻤﻴﻦ ﺗﺬﻛﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺳﺒﻘﺖ ﻭ ﻣﺠﺎﻫﺪﺕ ﺁﻧﺤﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﻭ ﻗﺮﺍﺑﺘﺶ ﺭﺍ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺮﺳﻮﻝ ﺍﻛﺮﻡ ﺑﺪﺍﻧﻬﺎ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺍﺫﻫﺎﻥ ﻭ ﺍﻓﻜﺎﺭ ﻋﻤﻮﻣﻰ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻳﻚ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﻭ ﻭﺍﻗﻌﻴﺎﺕ ﺭﻭﺷﻦ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ ﺑﻄﻮﺭﻳﻜﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺳﺨﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺍﻋﻢ ﺍﺯ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﻭ ﺍﻧﺼﺎﺭ ﻳﻜﺪﻝ ﻭ ﻳﻜﺰﺑﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻴﻌﺖ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﮔﺮﺩﻳﺪﻧﺪ،ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﻣﺴﺠﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺭﻭ ﺑﺨﺎﻧﻪ ﺁﻧﺠﻨﺎﺏ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭﺍﻇﻬﺎﺭ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻳﺎ ﻋﻠﻰ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻛﺸﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﺸﺎﻯ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻴﻌﺖ ﻛﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭﺗﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻛﺴﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮ ﻣﻬﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻋﻤﻮﻡ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺻﻤﻴﻢ ﻗﻠﺐ ﺣﺎﺿﺮﻧﺪ ﻛﻪ ﻃﻮﻕ ﺑﻴﻌﺖ ﺗﺮﺍ ﺩﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ. 
    ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺮﺩﺍﺭﻳﺪ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻨﻴﺪ ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﻣﺜﻞ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻣﻴﺮ ﺑﺎﺷﻢ. 
    ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻓﺮﻣﺎﺋﻰ. 
    ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻃﺎﻗﺖ ﺣﻤﻞ ﺧﻼﻓﺖ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻭ ﺩﻳﺮ ﻳﺎ ﺯﻭﺩ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺭﻭ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﻣﻴﺸﻮﻳﺪ ﺯﻳﺮﺍ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺧﻼﻓﺖ ﻳﻚ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﻋﺎﺩﻯ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺎﺭ ﺳﻨﮕﻴﻨﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﻭﺵ ﻛﺸﻨﺪﻩ‏ﺍﺵ ﺭﺍ ﺧﺮﺩ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ ﺁﺳﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺎﺯ ﺳﺘﺎﻧﺪ،ﻣﻦ ﻛﺴﻰ ﻧﻴﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﭘﺎ ﺍﺯ ﺩﺍﺋﺮﻩ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﻬﻢ ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻋﻨﺎﻭﻳﻦ ﻣﻮﻫﻮﻡ ﻃﺒﻘﺎﺗﻰ ﺣﻖ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﭘﺎﻳﻤﺎﻝ ﻛﻨﻢ ﻭ ﻳﺎ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻭ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﺍﺷﺮﺍﻑ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﻡ،ﻣﻦ ﺗﺎ ﺩﺍﺩ ﻣﻈﻠﻮﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻇﺎﻟﻢ ﻧﺴﺘﺎﻧﻢ ﻭﺟﺪﺍﻧﻢ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﻤﻴﮕﻴﺮﺩ ﻭ ﺗﺎ ﺑﻴﻨﻰ ﮔﺮﺩﻧﻜﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﺎﻙ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﻴﺮﻩ ﻧﻤﺎﻟﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﻰ ﻧﻤﻰ‏ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻧﻤﻮﺩ. 
    ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺭﻧﺠﻴﺪﻩ ﻭ ﺳﺘﻤﻜﺶ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩﻩ ﻭ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻣﻴﻜﺮﺩﻧﺪ،ﻣﺎﻟﻚ ﺍﺷﺘﺮ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻳﺎ ﺍﺑﺎ ﺍﻟﺤﺴﻦ ﺑﺮﺧﻴﺰ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺟﺰ ﺗﻮ ﻛﺴﻰ ﺭﺍ ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻭ ﺑﺨﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﻜﺎﺭ ﺗﺄﻧﻰ ﻛﻨﻰ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻛﻨﺎﺭ ﻛﺸﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺣﻖ ﻣﺸﺮﻭﻉ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﻣﺎﻧﺪ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ:ﻣﺎ ﻧﺤﻦ ﺑﻤﻔﺎﺭﻗﻴﻚ ﺣﺘﻰ ﻧﺒﺎﻳﻌﻚ،ﺍﺯ ﺗﻮ ﺟﺪﺍ ﻧﺸﻮﻳﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻴﻌﺖ ﻛﻨﻴﻢ. 
    ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ:ﺍﻥ ﻛﺎﻥ ﻭ ﻻﺑﺪ ﻣﻦ ﺫﻟﻚ ﻓﻔﻰ ﺍﻟﻤﺴﺠﺪ ﻓﺎﻥ ﺑﻴﻌﺘﻰ ﻻ ﻳﻜﻮﻥ ﺧﻔﻴﺎ ﻭ ﻻ ﻳﻜﻮﻥ ﺍﻻ ﻋﻦ ﺭﺿﺎﺀ ﺍﻟﻤﺴﻠﻤﻴﻦ ﻭ ﻓﻰ ﻣﻼﺀ ﻭ ﺟﻤﺎﻋﺔ. 
    ﻳﻌﻨﻰ ﺣﺎﻻ ﻛﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﻭ ﭼﺎﺭﻩ‏ﺍﻯ ﺟﺰ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻤﺴﺠﺪ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻳﺪ ﻛﻪ ﺑﻴﻌﺖ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﺨﻔﻰ ﻭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺭﺿﺎﻯ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻼﺀ ﻋﺎﻡ ﺻﻮﺭﺕ ﮔﻴﺮﺩ.ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻋﻤﻮﻣﺎ ﺑﺎ ﻣﻴﻞ ﻭ ﺭﻏﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﻧﺤﻀﺮﺕ ﺑﻴﻌﺖ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻌﻀﻰ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺳﺮﺷﻨﺎﺱ ﻧﻴﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻃﻠﺤﻪ ﻭ ﺯﺑﻴﺮ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺧﻴﺎﻻﺗﻰ ﺩﺭ ﺳﺮ ﻣﻰ‏ﭘﺮﻭﺭﺍﻧﻴﺪﻧﺪ ﺑﺎ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﺁﻧﺤﺎﻝ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﻯ ﺍﺯ ﺑﻴﻌﺖ ﺭﺍ ﺻﻼﺡ ﻧﺪﻳﺪﻩ ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻴﮕﻔﺘﻨﺪ ﺣﺎﻻ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻧﻤﺪ ﻛﻼﻫﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﺧﻮﺑﺴﺖ ﺑﺎ ﻋﻠﻰ ﺑﻴﻌﺖ ﻛﻨﻴﻢ ﺗﺎ ﺑﻠﻜﻪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻴﻌﺖ ﺑﻤﺎ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﺍﺗﻰ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﭘﺎﺭﻩ‏ﺍﻯ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻤﺎ ﻭﺍ ﮔﺬﺍﺭ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﺑﺪﻳﻨﺠﻬﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻴﻌﺖ ﺁﻧﺤﻀﺮﺕ ﺗﺮﻏﻴﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﻭﻝ ﻛﺴﻴﻜﻪ ﺑﻴﻌﺖ ﻧﻤﻮﺩ ﻃﻠﺤﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻨﻰ ﭼﻨﺪ ﻧﻴﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﻌﺪ ﻭﻗﺎﺹ ﻭ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﻋﻤﺮ ﺍﺯ ﺑﻴﻌﺖ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﻯ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ (1) ! 
    ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺍﻳﻦ ﺗﺸﺮﻳﻔﺎﺕ ﺿﻤﻦ ﺍﻳﺮﺍﺩ ﺧﻄﺒﻪ ﺑﺂﻧﺎﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﺁﻥ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻳﻬﺎ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﻌﺜﺖ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻛﺮﻡ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺩﺍﻣﻨﮕﻴﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺴﻮﻯ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﺂﻧﻜﺴﻰ ﻛﻪ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺤﻖ ﻣﺒﻌﻮﺙ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻬﻢ ﻣﺨﻠﻮﻁ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺯﻳﺮ ﻭ ﺭﻭ ﺷﻮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺎﻝ ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﻏﺮﺑﺎﻝ ﮔﺮﺩﻳﺪ ﺗﺎ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﻓﻀﻴﻠﺖ ﻛﻪ ﻋﻘﺐ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ‏ﺍﻧﺪ ﺟﻠﻮ ﺍﻓﺘﺪ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﻨﺎ ﺣﻖ ﭘﻴﺸﻰ ﮔﺮﻓﺘﻪ‏ﺍﻧﺪ ﻋﻘﺐ ﺭﻭﻧﺪ ﻭ ﺍﻟﺬﻯ ﺑﻌﺜﻪ ﺑﺎﻟﺤﻖ ﻟﺘﺒﻠﺒﻠﻦ ﺑﻠﺒﻠﺔ ﻭ ﻟﺘﻐﺮﺑﻠﻦ ﻏﺮﺑﻠﺔ ﻭ ﻟﺘﺴﺎﻃﻦ ﺳﻮﻁ ﺍﻟﻘﺪﺭ ﺣﺘﻰ ﻳﻌﻮﺩ ﺍﺳﻔﻠﻜﻢ ﺍﻋﻼﻛﻢ ﻭ ﺍﻋﻼﻛﻢ ﺍﺳﻔﻠﻜﻢ،ﻭ ﻟﻴﺴﺒﻘﻦ ﺳﺎﺑﻘﻮﻥ ﻛﺎﻧﻮﺍﻗﺼﺮﻭﺍ ﻭ ﻟﻴﻘﺼﺮﻥ ﺳﺒﺎﻗﻮﻥ ﻛﺎﻧﻮﺍ ﺳﺒﻘﻮﺍ (2) . 
    ﺳﭙﺲ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻣﻌﺎﺻﻰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﺳﺒﻬﺎﻯ ﺳﺮﻛﺶ‏ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﮔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﺑﺎﻃﻞ ﻭ ﮔﻨﺎﻫﻜﺎﺭﺍﻧﻨﺪ ﺑﺪﻭﺯﺥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ ﻭ ﺗﻘﻮﻯ ﻭ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﻯ ﭼﻮﻥ ﺷﺘﺮﺍﻥ ﺭﺍﻣﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﻬﺎﺭﺷﺎﻥ ﺑﺪﺳﺖ ﺳﻮﺍﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ (ﺑﻨﺎﺑﺮ ﺍﻳﻦ) ﺗﻘﻮﻯ ﺭﺍﻩ ﺣﻖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﻃﻞ ﻭ ﻫﺮ ﻳﻚ ﭘﻴﺮﻭﺍﻧﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺍﮔﺮ (ﺍﻫﻞ) ﺑﺎﻃﻞ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻗﺪﻳﻢ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﮔﺮ (ﺍﻫﻞ) ﺣﻖ ﻛﻢ ﺍﺳﺖ ﮔﺎﻫﻰ ﻛﻢ ﻧﻴﺰ ﺟﻠﻮ ﺍﻓﺘﺪ ﻭ ﺍﻣﻴﺪ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻛﻢ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﻴﺎﻓﺘﻨﺪ ﭼﻴﺰﻯ ﻛﻪ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻧﺴﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻭ ﺭﻭﻯ ﻧﻤﺎﻳﺪ. 
    ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺳﭙﺲ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﻤﻨﺰﻝ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺭﺳﻴﺪﮔﻰ ﺑﺎﻣﻮﺭ ﮔﺮﺩﻳﺪ ﻓﺮﺩﺍﻯ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﺑﻤﺴﺠﺪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺧﻄﺒﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﺵ ﻛﺎﺭ ﻭ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺧﻮﻳﺶ ﺁﮔﺎﻩ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺣﻤﺪ ﻭ ﺛﻨﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻭ ﺩﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: 
    ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻩ ﺣﻖ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﺍﻧﺪ ﻭ ﺭﻭﺵ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﻌﻘﻴﺐ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻧﻤﻮﺩ،ﻣﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻛﺘﺎﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻤﺎ ﺍﺟﺮﺍﺀ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻛﻮﭼﻜﺘﺮﻳﻦ ﺍﻧﺤﺮﺍﻓﻰ ﺍﺯ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺳﻨﺖ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﻧﻤﻮﺩ،ﻣﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺁﺳﺎﻳﺶ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﻘﺪﻡ ﺷﻤﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﻋﻤﻠﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﺎﻳﻢ ﺑﺼﻼﺡ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﻰ ﺍﻳﻦ ﺻﻼﺡ ﻭ ﺧﻴﺮ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﻳﻚ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻛﻠﻰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻋﻤﻮﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻧﻪ ﻳﻚ ﻋﺪﻩ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺭﺍ،ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﺀ ﺍﻣﺮ ﺍﺟﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺵ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﻣﺸﻜﻞ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻟﻰ ﻣﺘﺤﻤﻞ ﻭ ﺑﺮﺩﺑﺎﺭ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺳﺨﺘﻰ ﺁﻥ ﺻﺒﺮ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ،ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﻴﺪﺍﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻧﻪ ﻃﻤﻊ ﺧﻼﻓﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻘﺒﻮﻝ ﺍﻳﻦ ﺗﻜﻠﻴﻒ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺎﺻﺮﺍﺭ ﺷﻤﺎ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﻰ ﻗﻮﻡ ﺭﺍ ﺑﻌﻬﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﭼﻮﻥ ﭼﺸﻢ ﻣﻠﺖ ﺑﻤﻦ ﺩﻭﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺤﻖ ﻭ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻛﻨﻢ. 
    ﺣﺎﻝ ﺗﺎ ﺟﺎﺋﻰ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻌﻀﻰ‏ﻫﺎ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻭ ﻛﻨﻴﺰﻛﺎﻥ ﻣﺎﻫﺮ ﻭ ﺍﻣﻼﻙ ﺣﺎﺻﻠﺨﻴﺰ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺣﻖ ﻭ ﻣﻮﺍﺯﻳﻦ ﺷﺮﻉ ﺍﻳﻦ ﺛﺮﻭﺕ ﻭ ﺩﺍﺭﺍﺋﻰ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﻭﺧﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻣﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻧﻤﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﻣﻮﺍﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻴﺘـﺎﻟﻤﺎﻝ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﻣﺴﺘﺮﺩ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﺟﺰ ﺗﻘﻮﻯ ﻫﻴﭽﮕﻮﻧﻪ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﻯ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ﺑﻨﺎﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ ﺑﻰ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻭ ﻳﻜﺴﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻨﺎﻯ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﻦ ﺑﺮ ﭘﺎﻳﻪ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﻭ ﻣﺴﺎﻭﺍﺕ ﺍﺳﺖ ﺳﺘﻤﺪﻳﺪﮔﺎﻥ ﺑﻴﻨﻮﺍ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ ﻋﺰﻳﺰﻧﺪ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﺍﻥ ﺳﺘﻤﮕﺮ ﺿﻌﻴﻒ ﻭ ﺯﺑﻮﻥ. 
    ﺍﺷﺮﺍﻑ ﻋﺮﺏ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺑﻨﻰ ﺍﻣﻴﻪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺧﻼﻓﺖ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺩﻓﻌﺔ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻳﻚ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﻏﻴﺮ ﻣﻨﺘﻈﺮﻩ ﻭﺍﻗﻊ ﺷﺪﻧﺪ،ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻴﺎﻝ ﻧﻤﻴﻜﺮﺩﻧﺪ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺻﺮﺍﺣﺖ ﻟﻬﺠﻪ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺳﺨﻦ ﮔﻮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﻘﮕﻮﺋﻰ ﻭ ﺩﺍﺩﺧﻮﺍﻫﻰ ﺑﺎﻳﻦ ﭘﺎﻳﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭﺭﺯﺩ ﮔﻮﻳﺎ ﺩﺭ ﻣﺪﺕ 25 ﺳﺎﻝ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻣﻴﮕﺬﺷﺖ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﺰﻣﺎﻥ ﺳﭙﺮﻯ ﻣﻴﺸﺪ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﺩﻳﻦ ﺑﻼ ﺍﺟﺮﺍﺀ ﻣﻴﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ 25 ﺳﺎﻝ ﻓﺘﺮﺕ ﻭ ﻫﺮﺝ ﻭ ﻣﺮﺝ ﻓﺮﻣﻮﺩ: 
    ﻋﺮﺏ ﻭ ﻋﺠﻢ،ﻣﺎﻟﻚ ﻭ ﻣﻤﻠﻮﻙ،ﺳﻴﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﻴﺪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﻳﻜﺴﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﻟﺴﻮﻳﻪ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻓﺮﻣﻮﺩ: 
    ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﻮ ﻭﺟﺪﺗﻪ ﻗﺪ ﺗﺰﻭﺝ ﺑﻪ ﺍﻟﻨﺴﺎﺀ ﻭ ﻣﻠﻚ ﺑﻪ ﺍﻻﻣﺎﺀ ﻟﺮﺩﺩﺗﻪ ﻓﺎﻥ ﻓﻰ ﺍﻟﻌﺪﻝ ﺳﻌﺔ ﻭ ﻣﻦ ﺿﺎﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﻌﺪﻝ ﻓﺎﻟﺠﻮﺭ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﺿﻴﻖ (3) . 
    ﺑﺨﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ (ﺯﻣﻴﻦ‏ﻫﺎ ﻭ ﺍﻣﻮﺍﻟﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺑﺎﻳﻦ ﻭ ﺁﻥ ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ) ﺍﮔﺮ ﺑﻴﺎﺑﻢ ﺑﻤﺎﻟﻚ ﺁﻥ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻣﺎﻟﻬﺎ ﺯﻧﻬﺎﺋﻰ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻳﺎ ﻛﻨﻴﺰﺍﻧﻰ ﺧﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺯﻳﺮﺍ ﻭﺳﻌﺖ ﻭ ﮔﺸﺎﻳﺶ ﺩﺭ ﺍﺟﺮﺍﻯ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺗﻨﮓ ﮔﺮﺩﺩ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺼﻮﺭﺕ ﺟﻮﺭ ﻭ ﺳﺘﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺗﻨﮕﺘﺮ ﺷﻮﺩ ﻟﺬﺍ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺷﺨﺼﻰ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻭ ﺑﺎﻗﻰ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﻘﻴﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻧﻔﺮ ﺳﻪ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻛﺴﻰ ﻣﺰﻳﺖ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﻏﻼﻡ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺷﺮﺍﻑ ﻋﺮﺏ ﺑﺎ ﻳﻚ ﭼﺸﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩ . 
    ﻻﺯﻡ ﺑﺘﻮﺿﻴﺢ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺵ ﻋﺎﺩﻻﻧﻪ ﺧﻮﺷﺎﻳﻨﺪ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﻧﮕﺮﺩﻳﺪ،ﺁﻧﻌﺪﻩ ﻛﻪ ﺑﺮﺳﻢ ﺟﺎﻫﻠﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﻳﺮﻳﻦ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺳﻬﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻋﺎﺩﻯ ﺑﺎﺷﺪ. 
    ﺍﻳﻨﻬﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻋﻠﻰ ﺣﺮﻣﺖ ﻗﻮﻣﻰ ﻭ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﻰ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﭼﻴﺰ ﻭ ﺣﻘﻴﺮ ﺷﻤﺮﺩ ﻭ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺎ ﻭ ﻏﻼﻣﺎﻥ ﺳﻴﺎﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﻓﺮﻗﻰ ﻧﮕﺬﺍﺷﺖ ﺁﻳﺎ ﻣﺎ ﻣﻰ‏ﺗﻮﺍﻧﻴﻢ ﺑﺎﻳﻦ ﺭﻭﺵ ﺗﺤﻤﻞ ﻛﻨﻴﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻛﻨﺎﺭ ﺑﻴﺎﺋﻴﻢ؟ 
    ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﻴﻌﺖ ﺍﻳﻦ ﻗﺒﻴﻞ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺳﺴﺖ ﻋﻨﺼﺮ ﻭ ﺟﺎﻩ ﻃﻠﺐ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺮﺷﻨﺎﺱ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻋﻮﺍﻡ ﺍﻟﻨﺎﺱ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺰﻭﺩﻯ ﻓﺮﻳﺐ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﺗﻘﻮﻯ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻛﺮﺩ ﺑﺪﻳﻨﺠﻬﺖ ﺍﺯ ﺍﺑﺘﺪﺍﺀ ﻣﺎﻳﻞ ﺑﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﺧﻼﻓﺖ ﻧﺒﻮﺩ. 
    ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺩﺭ ﺑﺪﻭ ﺍﻣﺮ ﺑﺎ ﺳﻪ ﻣﺎﻧﻊ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﻭ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺑﻮﺩ: 
    ﻧﺨﺴﺖ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺗﻨﻰ ﭼﻨﺪ ﺍﺯ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﻋﻤﺮ ﻭ ﺳﻌﺪ ﻭﻗﺎﺹ ﻭ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﻴﻌﺖ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. 
    ﺩﻭﻡ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﺣﻜﺎﻡ ﻋﺜﻤﺎﻥ (ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ) ﻫﺮ ﻳﻚ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ‏ﺍﻯ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﻴﻜﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻋﺰﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻣﺰﺍﺣﻤﺖ ﻣﻴﺴﺮ ﻭ ﻣﻘﺪﻭﺭ ﻧﺒﻮﺩ. 
    ﺳﻮﻡ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻗﺘﻞ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺩﺭ ﺻﺪﺩ ﻃﻐﻴﺎﻥ ﻭ ﻧﺎﻓﺮﻣﺎﻧﻰ ﺑﻮﺩ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺳﺘﺎﻭﻳﺰ ﻭ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻴﺪﺍﺩ ﻭ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻭﺿﻊ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻛﺸﻨﺪﮔﺎﻥ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺭﻭﺷﻦ ﻛﻨﺪ. 
    ﺍﻳﻦ ﺳﻪ ﻋﺎﻣﻞ ﻣﻬﻢ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﻭﺭﻩ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﺧﻼﻓﺖ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺭﺍ ﻣﺨﺘﻞ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺁﻧﺤﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻗﺒﻴﻞ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﻧﺎﺻﺎﻟﺢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪ. 
    ﺭﻭﺯ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺧﻼﻓﺖ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﻋﻤﺮ ﺑﺂﻧﺤﻀﺮﺕ ﮔﻔﺖ:ﺑﻨﻈﺮ ﻣﻴﺮﺳﺪ ﻛﻪ ﻋﻤﻮﻡ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺑﺎ ﺧﻼﻓﺖ ﺗﻮ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺧﻮﺑﺴﺖ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﺸﻮﺭﺍ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﺷﻮﺩ!! 
    ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ:ﺍﻯ ﺍﺣﻤﻖ ﺗﺮﺍ ﺑﺎﻳﻦ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﭼﻜﺎﺭ؟ﻣﮕﺮ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﺣﺮﺍﺯ ﻣﻘﺎﻡ ﺧﻼﻓﺖ ﭘﻴﺶ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ؟ﻣﮕﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺑﺎ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻤﻨﺰﻝ ﻣﻦ ﻫﺠﻮﻡ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩﻧﺪ؟ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻮﺋﻰ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺧﻼﻓﺖ ﺑﺸﻮﺭﻯ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﺷﻮﺩ؟ﺳﭙﺲ ﺁﻧﺤﻀﺮﺕ ﺑﻤﻨﺒﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻼﺀ ﻋﺎﻡ ﻣﻄﺮﺡ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ‏ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ.ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﻋﺪﻩ‏ﺍﻯ ﺍﺯ ﺑﻴﻌﺖ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺧﻴﺎﻻﺕ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺩﺭ ﺳﺮ ﻣﻰ‏ﭘﺮﻭﺭﺍﻧﻴﺪﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﻴﻜﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺧﻼﻓﺖ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭼﻨﻴﻦ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﻴﻜﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﻈﺎﻫﺮ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻴﻌﺖ ﺑﺎ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺪﻳﮕﺮﺍﻥ ﭘﻴﺸﺪﺳﺘﻰ ﻛﻨﻨﺪ ﺁﻧﺠﻨﺎﺏ ﻧﻴﺰ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺤﻜﻮﻣﺖ ﺑﻼﺩ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﻤﺎﺷﺖ ﻳﺎ ﺳﻬﻢ ﺁﻧﺎﻧﺮﺍ ﺍﺯ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﻃﻠﺤﻪ ﻭ ﺯﺑﻴﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺷﺪ ﻃﻠﺤﻪ ﺍﻭﻝ ﻛﺴﻰ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﻌﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﻴﻌﺖ ﻧﻤﻮﺩ ﻭﻟﻰ ﺍﻳﻦ ﺑﻴﻌﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﻃﻤﻊ ﻭ ﭼﺸﻤﺪﺍﺷﺖ ﻧﺒﻮﺩ!ﻭ ﭼﻮﻥ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﺤﻀﺮﺕ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺭﺍ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺑﺎﻟﺴﻮﻳﻪ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻛﺮﺩ ﺍﻳﻦ ﻋﻤﻞ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﺮﺍﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺎﻋﺘﺮﺍﺽ ﮔﺸﻮﺩﻧﺪ. 
    ﺳﻬﻞ ﺑﻦ ﺣﻨﻴﻒ ﮔﻔﺖ ﻳﺎ ﺍﻣﻴﺮ ﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﺍﻳﻦ ﻏﻼﻡ ﻛﻪ ﺑﺎﻭ ﺳﻪ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﺩﺍﺩﻯ ﺁﺯﺍﺩ ﻛﺮﺩﻩ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻋﻄﻴﻪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﻴﺪﺍﺭﻯ،ﻃﻠﺤﻪ ﻭ ﺯﺑﻴﺮ ﻭ ﻣﺮﻭﺍﻥ ﺑﻦ ﺣﻜﻢ ﻭ ﺳﻌﻴﺪ ﺑﻦ ﻋﺎﺹ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﻗﺮﻳﺶ ﻧﻴﺰ ﻧﻈﻴﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﺭﺍ ﺑﺰﺑﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ.ﺍﻣﺎ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻛﺴﻰ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺷﻜﻮﻩ‏ﻫﺎ ﻭ ﺍﻋﺘﺮﺍﺿﺎﺕ ﺩﺭ ﺍﻭ ﻣﺆﺛﺮ ﻭﺍﻗﻊ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻭﻯ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺣﻖ ﻭ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺁﻧﺎﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩ:ﺁﻳﺎ ﺑﻤﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﻴﺪﻫﻴﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻇﻠﻢ ﻭ ﺳﺘﻢ ﺑﻜﺴﻰ ﻛﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺎﻭ ﺯﻣﺎﻣﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ‏ﺍﻡ ﻛﻤﻚ ﻧﻤﺎﻳﻢ؟ﺑﺨﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺗﺎ ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﺩﺭ ﮔﺮﺩﺷﻨﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﻛﺎﺭﻯ ﻧﻜﻨﻢ،ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﻣﺎﻝ ﺷﺨﺼﻰ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺎﻟﺴﻮﻳﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﻴﻜﻪ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﻣﺎﻝ ﺧﺪﺍ ﺍﺳﺖ ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻳﻜﻰ ﺭﺍ ﺑﺪﻳﮕﺮﻯ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯ ﺩﻫﻢ؟ﺳﭙﺲ ﻓﺮﻣﻮﺩ: 
    ﺍﻻ ﻭ ﺍﻥ ﺍﻋﻄﺎﺀ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﻓﻰ ﻏﻴﺮ ﺣﻘﻪ ﺗﺒﺬﻳﺮ ﻭ ﺍﺳﺮﺍﻑ،ﻭ ﻫﻮ ﻳﺮﻓﻊ ﺻﺎﺣﺒﻪ ﻓﻰ ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ ﻭ ﻳﻀﻌﻪ ﻓﻰ ﺍﻻﺧﺮﺓ،ﻭ ﻳﻜﺮﻣﻪ ﻓﻰ ﺍﻟﻨﺎﺱ ﻭ ﻳﻬﻴﻨﻪ ﻋﻨﺪ ﺍﻟﻠﻪ،ﻭ ﻟﻢ ﻳﻀﻊ ﺍﻣﺮﺅ ﻣﺎﻟﻪ ﻓﻰ ﻏﻴﺮ ﺣﻘﻪ ﻭ ﻋﻨﺪ ﻏﻴﺮ ﺍﻫﻠﻪ ﺍﻻ ﺣﺮﻣﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﻜﺮﻫﻢ ﻭ ﻛﺎﻥ ﻟﻐﻴﺮﻩ ﻭﺩﻫﻢ،ﻓﺎﻥ ﺯﻟﺖ ﺑﻪ ﺍﻟﻨﻌﻞ ﻳﻮﻣﺎ ﻓﺎﺣﺘﺎﺝ ﺍﻟﻰ ﻣﻌﻮﻧﺘﻬﻢ ﻓﺸﺮ ﺧﺪﻳﻦ ﻭ ﺍﻻﻡ ﺧﻠﻴﻞ (4) ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﺑﺨﺸﻴﺪﻥ ﻣﺎﻝ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻏﻴﺮ ﺣﻖ ﺁﻥ ﺗﺒﺬﻳﺮ ﻭ ﺍﺳﺮﺍﻑ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻏﻴﺮ ﺣﻖ ﺍﻋﻄﺎﺀ ﺷﻮﺩ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ‏ﺍﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ (ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﮔﻴﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻣﺎﻝ) ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ (ﺩﺭ ﭘﻴﺸﮕﺎﻩ ﺍﻟﻬﻰ) ﭘﺴﺖ ﻭ ﺯﺑﻮﻥ ﻧﻤﺎﻳﺪ،ﻭ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺭﺟﻤﻨﺪ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺣﻘﻴﺮ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ،ﻭ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻣﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﻴﺠﺎ ﻭ ﺑﻜﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﺳﺘﺤﻘﺎﻕ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻣﺼﺮﻑ ﻧﻜﺮﺩ ﺟﺰ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻰ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﻏﻴﺮ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ،ﭘﺲ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﻯ ﺣﺎﺩﺛﻪ‏ﺍﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﺭﻭﻯ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺑﻜﻤﻚ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﺭﻓﻴﻖ ﻭ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻛﻨﻨﺪﻩ‏ﺗﺮﻳﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. 
    ﺑﺎﺭﻯ ﺭﻭﺯﻫﺎﻯ ﺍﻭﻝ ﺧﻼﻓﺖ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﻮﺩ ﻃﻠﺤﻪ ﻭ ﺯﺑﻴﺮ ﭘﻴﻐﺎﻣﻰ ﺑﺂﻧﺤﻀﺮﺕ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﻣﺮ ﺧﻼﻓﺖ ﺗﻮ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺗﺮﻏﻴﺐ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻴﻌﺖ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﻤﻮﺩﻳﻢ ﻭ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﻭ ﺍﻧﺼﺎﺭ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﻣﺎ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﮕﻰ ﺑﺘﻮ ﺑﻴﻌﺖ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﺣﺎﻻ ﻛﻪ ﻋﻨﺎﻥ ﻛﺎﺭ ﺑﺪﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﺳﺎﺧﺘﻰ ﻭ ﺑﻤﺎﻟﻚ ﺍﺷﺘﺮ ﻭ ﻏﻴﺮ ﺍﻭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻰ! 
    ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺍﺯ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﻃﻠﺤﻪ ﻭ ﺯﺑﻴﺮ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﭼﻴﺴﺖ؟ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ ﻃﻠﺤﻪ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺑﺼﺮﻩ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﺯﺑﻴﺮ ﺍﻣﺎﺭﺕ ﻛﻮﻓﻪ ﺭﺍ! 
    ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺣﺎﻻ ﻛﻪ ﺁﻧﺪﻭ ﺩﺭ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻓﺎﻗﺪ ﺷﻐﻞ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ‏ﺍﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﻧﻤﻴﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﺍﮔﺮ ﺑﺼﺮﻩ ﻭ ﻛﻮﻓﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻋﻠﻴﻪ ﻣﻦ ﺑﺸﻮﺭﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺭﺧﻨﻪ ﻭ ﺷﻜﺎﻑ ﺩﺭ ﺍﻣﺮ ﺩﻳﻦ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﻣﻴﺂﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻳﻤﻦ ﻧﻴﺴﺘﻢ ﺑﺎﻳﻦ ﺩﻭ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺑﮕﻮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻟﺶ ﺑﺘﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻣﺖ ﺍﻭ ﻏﺎﺋﻠﻪ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻧﻜﻨﻴﺪ ﻭ ﺣﺘﻤﺎ ﺷﻨﻴﺪﻩ‏ﺍﻳﺪ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﻔﺮﻣﺎﻳﺪ: 
    ﺗﻠﻚ ﺍﻟﺪﺍﺭ ﺍﻻﺧﺮﺓ ﻧﺠﻌﻠﻬﺎ ﻟﻠﺬﻳﻦ ﻻ ﻳﺮﻳﺪﻭﻥ ﻋﻠﻮﺍ ﻓﻰ ﺍﻻﺭﺽ ﻭ ﻻ ﻓﺴﺎﺩﺍ ﻭ ﺍﻟﻌﺎﻗﺒﺔ ﻟﻠﻤﺘﻘﻴﻦ (5) . 
    ﻭ ﺍﻳﻦ ﺳﺮﺍﻯ ﺁﺧﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ (6) .ﻃﻠﺤﻪ ﻭ ﺯﺑﻴﺮ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﺑﺸﻨﻴﺪﻧﺪ ﻳﻘﻴﻦ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯ ﻃﻠﺒﻰ ﻭ ﺗﻮﻗﻌﺎﺕ ﺑﻴﺠﺎ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﭘﺮﻭﺭ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺁﻫﻦ ﺳﺮﺩ ﻛﻮﺑﻴﺪﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺭﺍﻩ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻠﻜﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﻄﺮﻳﻖ ﺑﺨﻮﺍﺳﺘﻪ‏ﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺟﺎﻣﻪ ﻋﻤﻞ ﺑﭙﻮﺷﺎﻧﻨﺪ. 
    ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﻴﻌﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺭ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺣﻜﺎﻡ ﻭ ﻋﻤﺎﻝ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻫﻴﭽﻴﻚ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﻭ ﺻﻼﺣﻴﺖ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﻋﺰﻝ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﺠﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺻﺎﻟﺢ ﻭ ﺩﺭﺳﺘﻜﺎﺭ ﺑﺮ ﮔﻤﺎﺭﺩ ﺑﺪﻳﻨﺠﻬﺖ ﻧﺎﻣﻪ‏ﺍﻯ ﻫﻢ ﺑﻤﻌﺎﻭﻳﺔ ﺑﻦ ﺍﺑﻴﺴﻔﻴﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﻤﺮ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺷﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻭ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﻴﻌﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻼﻓﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻮﻯ ﺍﻋﻼﻡ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻴﻌﺖ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻧﺪ. 
    ﺍﻣﺎ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺨﻼﻓﺖ ﺭﺳﺪ ﻧﺎﻣﻪ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﺎﻡ ﻣﺨﻔﻰ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﻌﺖ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺣﺘﻰ ﻧﺎﻣﻪ ﺁﻧﺤﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﻫﻢ ﭘﺎﺳﺦ ﻧﺪﺍﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﻣﻤﻜﻨﻪ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻘﺼﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻤﺮﺣﻠﻪ ﺍﺟﺮﺍ ﮔﺬﺍﺭﺩ. 
    ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﻣﻨﺎﺳﺒﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺤﻜﻴﻢ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩ ﺑﺪﻳﻦ ﻓﻜﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻛﻪ ﻋﻠﻰ (ﻉ) ﺭﺍ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻛﻨﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﺮﻭ ﻓﻮﺭﺍ ﻧﺎﻣﻪ‏ﺍﻯ ﺑﺰﺑﻴﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺤﺮﻳﺺ ﺑﺎﺩﻋﺎﻯ ﺧﻼﻓﺖ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﺎﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻮ ﻭ ﻃﻠﺤﻪ ﺑﻴﻌﺖ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺧﻼﻓﺖ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺑﺼﺮﻩ ﻭ ﻛﻮﻓﻪ ﺑﺸﻤﺎ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺍﺳﺖ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻋﻠﻰ ﺁﻧﺪﻭ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺍﺷﻐﺎﻝ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺧﻮﻧﺨﻮﺍﻫﻰ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻭﻯ ﺑﺠﻨﮓ ﺑﺮﺧﻴﺰﻳﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻏﻠﺒﻪ ﻧﻤﺎﺋﻴﺪ! 
    ﭼﻮﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺯﺑﻴﺮ ﺭﺳﻴﺪ ﺑﻄﻤﻊ ﺧﻼﻓﺖ ﻓﺮﻳﺐ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﺨﻔﻰ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﻃﻠﺤﻪ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﻭ ﻣﻀﻤﻮﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﻭ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ (7) . 
    ﻭ ﺑﻨﻘﻞ ﺑﻌﻀﻰ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺑﺰﺑﻴﺮ ﻧﻮﺷﺖ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﺎﻡ ﺑﻴﻌﺖ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺗﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻃﻠﺤﻪ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺑﺎﺷﺪ (8) . 
    ﻧﺎﻣﻪ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﻃﻠﺤﻪ ﻭ ﺯﺑﻴﺮ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺎﻧﺘﺼﺎﺏ ﺍﻣﺎﺭﺕ ﺑﺼﺮﻩ ﻭ ﻛﻮﻓﻪ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﻮﻓﻖ ﻧﺸﺪﻩ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻤﻘﺎﺻﺪ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺟﺴﺘﺠﻮﻯ ﺭﺍﻩ ﺣﻞ ﺩﻳﮕﺮﻯ‏ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻣﺼﻤﻢ ﻧﻤﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺍﺯ ﺩﺭ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﺍﻩ ﻣﻨﺎﺯﻋﻪ ﻭ ﻣﻘﺎﺗﻠﻪ ﭘﻴﺶ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﻧﺨﻮﺍﻫﻰ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺳﺘﺎﻭﻳﺰ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪ ﻟﺬﺍ ﺍﺯ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﻋﺎﺯﻡ ﻣﻜﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻘﺎﺻﺪ ﺧﻮﺩ ﻣﺴﺎﻋﺪ ﺩﻳﺪﻧﺪ ﺯﻳﺮﺍ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺗﻦ ﻋﺪﻩ‏ﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺮﻭﺍﻥ ﺑﻦ ﺣﻜﻢ ﻭ ﻋﺎﻳﺸﻪ ﺩﺭ ﻣﻜﻪ ﮔﺮﺩ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻭﺭﻭﺩ ﻃﻠﺤﻪ ﻭ ﺯﺑﻴﺮ ﺑﺪﺍﻧﺸﻬﺮ ﻳﻚ ﮔﺮﻭﻩ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮﻯ ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺟﻨﮓ ﺟﻤﻞ ﺭﺍ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ. 
    ﭘﻰ‏ﻧﻮﺷﺘﻬﺎ: 
    (1) ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻤﻠﻚ ﺑﻦ ﻣﺮﻭﺍﻥ ﻛﻪ ﺣﺠﺎﺝ ﺑﻦ ﻳﻮﺳﻒ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﻭﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻯ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺯﺑﻴﺮ ﺑﻤﻜﻪ ﻟﺸﮕﺮ ﻛﺸﻴﺪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻛﺸﺘﻦ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺟﺴﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﺭ ﺁﻭﻳﺨﺖ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﻋﻤﺮ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺑﻴﻌﺖ ﻋﻠﻰ(ﻉ) ﺳﺮﭘﻴﭽﻰ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺁﻧﻤﻮﻗﻊ ﺩﺭ ﻣﻜﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻧﺰﺩ ﺣﺠﺎﺝ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﻩ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻤﻠﻚ ﻫﺴﺘﻰ ﻭ ﻣﻦ ﺁﻣﺪﻩ‏ﺍﻡ ﺑﺎﻭ ﺑﻴﻌﺖ ﻛﻨﻢ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺑﻴﻌﺖ ﻧﻤﺎﻳﻢ ! 
    ﺣﺠﺎﺝ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺑﻌﻠﻰ ﺑﻴﻌﺖ ﻧﻜﺮﺩﻯ ﭼﻄﻮﺭ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺣﺎﻻ ﺑﺎﻳﻦ ﻓﻜﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻯ ﻭ ﺗﺮﺍ ﺑﺪﻳﻨﺠﺎ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻦ ﺟﺴﺪﻯ ﻛﻪ ﺑﺪﺍﺭ ﺁﻭﻳﺨﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﺠﺎﺝ ﺩﺭ ﺁﻧﺤﺎﻝ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺑﻮﺩ ﭘﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭﺍﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺑﭙﺎﻯ ﻣﻦ ﺑﻴﻌﺖ ﻛﻦ ﻭ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﻋﻤﺮ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﭙﺎﻯ ﺣﺠﺎﺝ ﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﺑﻴﻌﺖ ﻧﻤﻮﺩ! 
    (2) ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ ﺍﺯ ﺧﻄﺒﻪ .16
    (3) ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ ﻛﻼﻡ .15
    (4) ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ ﻛﻼﻡ .126
    (5) ﺳﻮﺭﻩ ﻗﺼﺺ ﺁﻳﻪ .83
    (6) ﻧﺎﺳﺦ ﺍﻟﺘﻮﺍﺭﻳﺦ ﺣﺎﻻﺕ ﺍﻣﻴﺮ ﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺟﻤﻞ ﺹ .29
    (7) ﻧﺎﺳﺨـﻜﺘﺎﺏ ﺟﻤﻞ ﺹ 29 ﻧﻘﻞ ﺑﻤﻌﻨﻰ. 
    (8) ﻣﻨﺘﺨﺐ ﺍﻟﺘﻮﺍﺭﻳﺦ ﺹ .177
     

    موضوعات: اخلاقی  لینک ثابت  [ 07:25:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      علل قتل عثمان    

    ​ﻋﺒﺪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺑﻦ ﻋﻮﻑ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﻴﻌﺖ ﺑﺎ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺷﺮﻁ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺴﻨﺖ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺭﻭﺵ ﺷﻴﺨﻴﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻛﻨﺪ ﻭﻟﻰ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﻨﺪ ﺧﻼﻓﺖ ﻧﺸﺴﺖ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺳﻨﺖ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﻭ ﺭﻭﺵ ﺷﻴﺨﻴﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻧﻤﻮﺩ. (1)
    ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺑﻨﻰ ﺍﻣﻴﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺃﺱ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺑﻮﺳﻔﻴﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺟﻬﺖ ﻣﺎﻝ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﺧﺮﺳﻨﺪ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺍﺑﻮﺳﻔﻴﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺴﻰ ﻛﻪ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺑﻨﻰ ﺍﻣﻴﻪ ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻧﻤﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻯ ﺧﻼﻓﺖ ﺭﺍ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﻮﭖ ﺑﺎﺯﻯ ﺑﻬﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺩ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺩﺳﺖ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﻴﻔﺘﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺧﻼﻓﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻣﺎﻣﺪﺍﺭﻯ ﻭ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺑﺸﺮﻯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺩﻭﺯﺥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ (2) .
    ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍﺋﻰ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺭﺍ ﻣﻴﺎﻥ ﺧﻮﻳﺸﺎﻭﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﻤﺼﺮﻑ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪ ﻭ ﺣﻜﺎﻡ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﺍﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﺼﻼﺣﻴﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﻳﺶ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﻤﻮﺩ.ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺣﻜﺎﻡ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺑﺴﺘﻮﻩ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺷﻜﺎﻳﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺻﺤﺎﺏ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﺨﻮﺩ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭﻟﻰ ﺍﻳﻦ ﺷﻜﺎﻳﺘﻬﺎ ﺗﺄﺛﻴﺮﻯ ﺩﺭ ﻭﺿﻊ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺭﻭﺵ ﺍﻭ ﻧﻜﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺗﺮﻙ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺳﺮﺍﻧﻪ ﻭ ﺧﻼﻑ ﺷﺮﻉ ﻭﻯ ﻣﺆﺛﺮ ﻭﺍﻗﻊ ﻧﺸﺪ ﻟﺬﺍ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺩﺭ ﺻﺪﺩ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻯ ﺍﺯ ﻛﺎﺭﻫﺎﻯ ﻧﺎﺷﺎﻳﺴﺖ ﺍﻭ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﻌﻤﺎﻝ ﻭ ﺣﻜﺎﻡ ﻭﻯ ﺗﻤﻜﻴﻦ ﻧﻨﻤﻮﺩﻧﺪ.
    ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻼﻑ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﺬﻝ ﻭ ﺑﺨﺸﺶ‏ﻫﺎﻯ ﻭﻯ ﺑﻘﻮﻡ ﻭ ﺧﻮﻳﺸﺎﻧﺶ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﻣﺮﺩﻡ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﺧﺸﻤﮕﻴﻦ ﻧﻤﻮﺩ ﻟﺬﺍ ﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻤﺸﻮﺭﺕ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﺑﺘﺪﺍﺀ ﺗﻤﺎﻡ ﻛﺎﺭﻫﺎﻯ ﻧﺎﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﺍﺭﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﻳﺴﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﻮﺍﻗﺐ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﻛﺮﺩﺍﺭﻫﺎﻯ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻧﺎﻣﻪ ﻣﺆﺛﺮ ﻭﺍﻗﻊ ﻧﺸﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻋﺰﻝ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ.
    ﭼﻮﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ ﺑﺪﺳﺖ ﻋﻤﺎﺭ ﻳﺎﺳﺮ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺻﺤﺎﺑﻪ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻛﺮﻡ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻮﺟﻪ ﺁﻧﺤﻀﺮﺕ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﻧﺰﺩ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺑﺒﺮﺩ ﻋﻤﺎﺭ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺑﺪﺳﺖ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺩﺍﺩ،ﭼﻮﻥ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻀﻤﻮﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﺷﺪ ﺑﺎ ﺑﻰ ﺍﻋﺘﻨﺎﺋﻰ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﻏﻼﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﻋﻤﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻀﺮﻭﺏ ﺳﺎﺯﻧﺪ ﻏﻼﻣﺎﻥ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻋﻤﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻀﺮﻭﺏ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﭼﻨﺪ ﻟﮕﺪ ﺑﺮ ﺷﻜﻢ ﺍﻭ ﺯﺩ ﻛﻪ ﻋﻤﺎﺭ ﺑﻴﻬﻮﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﻌﺪﺍ ﻧﻴﺰ ﺑﻤﺮﺽ ﻓﺘﻖ ﺩﭼﺎﺭ ﮔﺮﺩﻳﺪ!
    ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺍﻳﻦ ﻋﻤﻞ ﺑﺰﻭﺩﻯ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﻫﺎﻯ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﻧﻌﻜﺎﺱ ﻳﺎﻓﺖ ﻭ ﺁﺗﺶ ﺧﺸﻢ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺭﺍ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻌﺜﻤﺎﻥ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﻧﻤﻮﺩ،ﺩﺭ ﺍﻳﻨﻤﻮﻗﻊ ﺍﺑﻮﺫﺭ ﻏﻔﺎﺭﻯ ﻛﻪ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﺑﺸﺎﻡ ﺗﺒﻌﻴﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻋﻠﻨﺎ ﺩﺭ ﻣﺠﺎﻟﺲ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻗﺒﻴﺢ ﻭ ﻧﺎﺷﺎﻳﺴﺖ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻭ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﻤﺮﺩﻡ ﮔﻮﺷﺰﺩ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﺵ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺭﺿﺎﻯ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺳﻨﺖ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ (ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺭﻭﺵ ﺷﻴﺨﻴﻦ) ﺑﻮﺩ ﺁﮔﺎﻩ ﻣﻴﻨﻤﻮﺩ.
    ﻭ ﻋﻠﺖ ﺗﺒﻌﻴﺪ ﺷﺪﻥ ﺍﺑﻮﺫﺭ ﺑﺸﺎﻡ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺑﻪ ﺑﻨﻰ ﺍﻣﻴﻪ ﻣﻴﺪﺍﺩ ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﺑﻤﺮﻭﺍﻥ ﺑﻦ ﺣﻜﻢ ﻭ ﺯﻳﺪ ﺑﻦ ﺛﺎﺑﺖ ﺯﻳﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﺍﺯ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺑﺨﺸﺶ ﻧﻤﻮﺩ ﺍﺑﻮﺫﺭ ﻭﻗﺘﻰ ﺍﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ ﺑﺂﻭﺍﺯ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺭﺍ ﺗﻼﻭﺕ ﻧﻤﻮﺩ:ﻭ ﺍﻟﺬﻳﻦ ﻳﻜﻨﺰﻭﻥ ﺍﻟﺬﻫﺐ ﻭ ﺍﻟﻔﻀﺔ ﻭ ﻻ ﻳﻨﻔﻘﻮﻧﻬﺎ ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﻓﺒﺸﺮﻫﻢ‏ﺑﻌﺬﺍﺏ ﺍﻟﻴﻢ.
    ﭼﻮﻥ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺧﺒﺮ ﻳﺎﻓﺖ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺎﺑﻮﺫﺭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﺸﻤﮕﻴﻦ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺴﻰ ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻰ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﺁﻳﺎ ﺟﺎﺋﺰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻭﺍﻟﻰ ﺍﺯ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﻗﺮﺽ ﺑﺪﻳﮕﺮﻯ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ؟ﻛﻌﺐ ﺍﻻﺣﺒﺎﺭ ﮔﻔﺖ ﺍﺷﻜﺎﻟﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ!ﺍﺑﻮﺫﺭ ﺭﻭ ﺑﻜﻌﺐ ﺍﻻﺣﺒﺎﺭ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:ﻳﺎ ﺑﻦ ﺍﻟﻴﻬﻮﺩﻳﺘﻴﻦ ﺃﺗﻌﻠﻤﻨﺎ ﺩﻳﻨﻨﺎ؟ (ﺍﻯ ﭘﺴﺮ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺯﻥ ﻳﻬﻮﺩﻯ ﺩﻳﻦ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﻮ ﺑﻤﺎ ﻳﺎﺩ ﻣﻴﺪﻫﻰ؟) ﻭ ﺑﺎ ﻋﺼﺎﺋﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻛﻌﺐ ﺍﻻﺣﺒﺎﺭ ﻛﻮﺑﻴﺪ ﻛﻪ ﺳﺮﺵ ﺷﻜﺴﺖ ﺑﺪﻳﻨﺠﻬﺖ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﺸﺎﻡ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺷﺎﻡ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻭ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺑﺪﮔﻮﺋﻰ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﺗﺎ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﺍﻧﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﺎﻣﻪ‏ﺍﻯ ﺑﻪ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻧﻮﺷﺖ ﻛﻪ ﺍﺑﻮﺫﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻋﻠﻴﻪ ﺗﻮ ﺗﺤﺮﻳﻚ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﺭ ﻳﻚ ﺷﺘﺮ ﺑﻰ ﺟﻬﺎﺯ ﻛﻦ ﻭ ﺑﺎ ﺯﺟﺮ ﻭ ﺷﻜﻨﺠﻪ ﺑﺴﻮﻯ ﻣﺎ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﻧﻴﺰ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺍﺑﻮﺫﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﻛﺮﺩ (3) .
    ﭼﻮﻥ ﺍﺑﻮﺫﺭ ﻧﺰﺩ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺁﻣﺪ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﺷﻨﻴﺪﻩ‏ﺍﻡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺎﻡ ﺑﻠﻮﺍ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﻭ ﻋﻠﻴﻪ ﻣﻦ ﺳﺨﻨﻬﺎ ﻣﻴﮕﻮﺋﻰ ﺍﺑﻮﺫﺭ ﮔﻔﺖ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮔﻔﺘﻪ‏ﺍﻡ ﺣﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺑﺮ ﺁﺷﻔﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﺻﻼ ﺗﺮﺍ ﺑﺎﻳﻦ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﭼﻜﺎﺭ؟ﺍﺑﻮﺫﺭ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﻮﻇﻴﻔﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻣﺮ ﺑﻤﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﻧﻬﻰ ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ ﻋﻤﻞ ﻣﻴﻜﻨﻢ .
    ﭼﻮﻥ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﺑﻮﺫﺭ ﻳﺎﺭﺍﻯ ﻣﺠﺎﺩﻟﻪ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺑﺬﻩ ﺗﺒﻌﻴﺪ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﻤﺮﻭﺍﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻛﻨﺪ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﺍﺯ ﺍﻫﻞ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺑﻮﺫﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻳﻌﺖ ﻭ ﺗﻮﺩﻳﻊ ﻧﻜﻨﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻳﻌﺖ ﻧﻜﺮﺩﻧﺪ ﻭﻟﻰ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺑﻨﻰ ﻫﺎﺷﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺗﻮﺩﻳﻊ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﺍﺑﻮﺫﺭ ﻧﻴﺰ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﺮﺑﺬﻩ ﻭ ﻣﺪﺗﻰ ﺗﻮﻗﻒ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﺍﺭ ﻓﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﺑﺪﺭﻭﺩ ﮔﻔﺖ.
    ﺑﻨﺎ ﺑﻨﻘﻞ ﻣﻮﺭﺧﻴﻦ ﺟﻤﺎﻋﺘﻰ ﺍﺯ ﺍﻫﻞ ﻣﺼﺮ ﺑﻤﺪﻳﻨﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺑﻌﺜﻤﺎﻥ ﺷﻮﺭﻳﺪﻧﺪ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻄﺮ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﺍﺑﻴﻄﺎﻟﺐ ﺍﺳﺘﻤﺪﺍﺩ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻧﺪﺍﻣﺖ ﻛﺮﺩ ﻋﻠﻰ ﺑﻤﺼﺮﻳﻴﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻤﻮﺩﻥ ﺣﻖ ﻗﻴﺎﻡ ﻛﺮﺩﻩ‏ﺍﻳﺪ ﻭ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ‏ﺍﻡ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﻣﻴﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﺗﺎ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺨﻮﺍﺳﺘﻪ‏ﻫﺎﻯ ﺷﻤﺎ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺍﺛﺮ ﻣﻴﺪﻫﻢ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﺍﺭﺍﻥ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭ ﺭﺍ ﻋﺰﻝ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﭘﺲ ﻋﻠﻰ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻯ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺮﺍﺟﻌﺖ ﻛﺮﺩﻧﺪ،ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺭﺍﻩ ﻏﻼﻡ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺷﺘﺮ ﺍﻭ ﺳﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﻄﺮﻑ ﻣﺼﺮ ﻣﻴﺮﻭﺩ ﺍﺯ ﻭﻯ ﺑﺪﮔﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﻔﺘﻴﺶ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻧﺎﻣﻪ‏ﺍﻯ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺑﻮﺍﻟﻰ ﻣﺼﺮ ﺑﺪﻳﻦ ﻣﻀﻤﻮﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:ﺑﻨﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﻭﻗﺘﻰ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺑﻦ ﻋﺪﻳﺲ ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﺁﻣﺪ ﺻﺪ ﺗﺎﺯﻳﺎﻧﻪ ﺑﺎﻭ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺳﺮ ﻭ ﺭﻳﺸﺶ ﺭﺍ ﺑﺘﺮﺍﺵ ﻭ ﺑﺰﻧﺪﺍﻥ ﻃﻮﻳﻞ ﺍﻟﻤﺪﺓ ﻣﺤﻜﻮﻣﺶ ﻛﻦ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﺍﻟﺤﻤﻖ ﻭ ﺳﻮﺩﺍﻥ ﺑﻦ ﺣﻤﺮﺍﻥ ﻭ ﻋﺮﻭﺓ ﺑﻦ ﻧﺒﺎﻉ ﺍﻳﻦ ﻋﻤﻞ ﺭﺍ ﺍﺟﺮﺍ ﻛﻦ!
    ﻣﺼﺮﻯ‏ﻫﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﺸﻢ ﺑﺠﺎﻧﺐ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻭ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺑﻤﺎ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﻛﺮﺩﻯ!
    ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﻜﺎﺭ ﻧﻤﻮﺩ!ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻼﻡ ﺗﻮ ﺣﺎﻣﻞ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻮﺩ.ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻋﻤﻞ ﺭﺍ ﻣﺮﺗﻜﺐ ﺷﺪﻩ،ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻣﺮﻛﻮﺑﺶ ﺷﺘﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﺷﺘﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﻳﺪﻩ‏ﺍﻧﺪ،ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﺨﻂ ﻣﻨﺸﻰ ﺗﻮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ،ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻭ ﺍﻃﻼﻉ ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭘﺲ ﺑﻬﺮ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﻟﻴﺎﻗﺖ ﺧﻼﻓﺖ ﻧﺪﺍﺭﻯ ﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺳﺘﻌﻔﺎ ﺩﻫﻰ ﺯﻳﺮﺍ ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺗﻮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﭘﻴﺸﻪ ﻫﺴﺘﻰ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﻫﺎﻯ ﻣﻬﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻭ ﺍﻃﻼﻉ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺼﻮﺭﺕ ﺑﻴﻌﺮﺿﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻋﺪﻡ ﻟﻴﺎﻗﺖ ﺗﻮ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﻬﺮ ﺣﺎﻝ ﻳﺎ ﺍﺳﺘﻌﻔﺎ ﺑﺪﻩ ﻭ ﻳﺎ ﺍﻻﻥ ﻋﻤﺎﻝ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭ ﺭﺍ ﻋﺰﻝ ﻛﻦ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﻣﻴﻞ ﺷﻤﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻛﻨﻢ ﭘﺲ ﺷﻤﺎ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﻣﻦ ﭼﻜﺎﺭﻩ ﻫﺴﺘﻢ؟ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﺸﻢ ﺍﺯ ﻣﺠﻠﺲ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻧﺪ (4) .
    ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﺍﺭﺍﻥ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻭﻟﻴﺪ ﺑﻦ ﻋﻘﺒﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﺎﺩﺭﻯ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﻭﻯ ﺑﺤﻜﻮﻣﺖ ﻛﻮﻓﻪ ﻣﻨﺼﻮﺏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،ﻭﻟﻴﺪ ﺷﺨﺼﻰ ﺩﺍﺋﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﺤﺎﻝ ﻣﺴﺘﻰ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺭﺍ ﺑﺠﺎﻯ ﺩﻭ ﺭﻛﻌﺖ ﭼﻬﺎﺭ ﺭﻛﻌﺖ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﻣﺴﻌﻮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻭ ﺭﻳﺸﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ ﺍﻣﻴﺮ ﺳﺨﺎﻭﺗﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ‏ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﻧﻴﺰ ﺑﺨﺸﺶ ﻛﺮﺩﻧﺪ.
    ﻋﺪﻩ‏ﺍﻯ ﺍﺯ ﺭﺟﺎﻝ ﻛﻮﻓﻪ ﺑﻤﺪﻳﻨﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺑﻌﺜﻤﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﻩ ﺷﻤﺎ ﺩﺍﺋﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﺯﻳﺎﺩﻩ ﺭﻭﻯ ﺩﺭ ﺷﺮﺏ ﺧﻤﺮ ﺑﺤﺎﻝ ﺍﺳﺘﻔﺮﺍﻍ ﺩﻳﺪﻩ‏ﺍﻳﻢ ﻭ ﻋﺰﻝ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﺷﺪﻧﺪ.
    ﻋﺜﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﺷﻤﺎ ﺗﻬﻤﺖ ﻣﻴﺰﻧﻴﺪ ﻭ ﻋﻮﺽ ﺭﺳﻴﺪﮔﻰ ﺑﺸﻜﺎﻳﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺁﻧﻬﺎﺋﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺸﺮﺍﺏ ﺧﻮﺍﺭﻯ ﻭﻟﻴﺪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺷﻼﻕ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻤﺮﺩﻡ ﻧﻴﺰ ﭼﻨﻴﻦ ﻭﺍﻧﻤﻮﺩ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﺎﻣﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﺗﻬﻤﺖ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻃﺒﻖ ﻣﻮﺍﺯﻳﻦ ﺷﺮﻋﻰ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺣﺪ ﺯﺩﻩ ﺷﺪ.
    ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﺎﻳﻦ ﻋﻤﻞ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺗﻮ ﺑﺠﺎﻯ ﻓﺎﺳﻖ ﺷﺎﻫﺪ ﺭﺍ ﺷﻼﻕ ﺯﺩﻯ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻻﺋﻞ ﻛﺎﻓﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻌﻮﺍﻗﺐ ﻛﺎﺭﻫﺎﻯ ﻧﺎﺷﺎﻳﺴﺖ ﺍﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﻧﻤﻮﺩ ﻟﺬﺍ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﻧﺎﭼﺎﺭﻯ ﻭﻟﻴﺪ ﺑﻦ ﻋﻘﺒﻪ ﺭﺍ ﻋﺰﻝ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺠﺎﻯ ﺍﻭ ﺳﻌﻴﺪ ﺑﻦ ﻋﺎﺹ ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻮﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ،ﻭ ﺣﻜﻢ ﺑﻦ ﻋﺎﺹ ﻭ ﭘﺴﺮﺵ ﻣﺮﻭﺍﻥ ﺑﻦ ﺣﻜﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﺕ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﺁﻧﺤﻀﺮﺕ ﺍﺯ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﻭ ﺑﻄﺎﺋﻒ ﺗﺒﻌﻴﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺣﺘﻰ ﺷﻴﺨﻴﻦ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺟﻌﺘﺸﺎﻥ ﺑﻤﺪﻳﻨﻪ ﻣﻤﺎﻧﻌﺖ ﻣﻰ‏ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻤﺪﻳﻨﻪ ﺁﻭﺭﺩ ﻣﺮﻭﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﻨﺼﺐ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﻫﻢ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻗﺎﻃﺒﻪ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ.
    ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻮﻳﺶ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﻋﺎﻣﺮ ﺭﺍ ﺑﺤﻜﻮﻣﺖ ﺑﺼﺮﻩ ﻭ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﮔﻤﺎﺷﺖ ﻭ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﺼﺮ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻌﺒﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺳﻌﺪ (ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺿﺎﻋﻰ ﺧﻮﺩ) ﺳﭙﺮﺩ ﻭ ﻣﻌﺎﻭﻳﺔ ﺑﻦ ﺍﺑﻴﺴﻔﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻼﻓﺖ ﻋﻤﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺷﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺗﺎﻡ ﺩﺭ ﭘﺴﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﻗﻰ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﻳﻚ ﻗﺼﺮ ﻣﺠﻠﻠﻰ ﺑﻨﺎ ﻧﻤﻮﺩ.
    ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺍﻳﻨﻬﻤﻪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻼﻑ ﻭ ﻧﺎﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺑﺮ ﺿﺮﺭ ﺧﻮﺩ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺧﺎﺗﻤﻪ ﻳﺎﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺯﻣﺎﻡ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻭﻯ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ ﺯﻳﺮﺍ ﺑﻨﻰ ﺍﻣﻴﻪ ﺭﺍ ﺟﺮﻯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺗﺴﻠﻂ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺂﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ .ﻣﺜﻼ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺑﺎﻳﻦ ﻓﻜﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﺮﻛﺰﻯ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻧﻜﻨﺪ ﻭ ﺷﺎﻡ ﺭﺍ ﻳﻜﺴﺮﻩ ﻣﻠﻚ ﻣﻮﺭﻭﺛﻰ ﺧﻮﺩ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﺑﺪﻳﻨﺠﻬﺖ ﻫﻨﮕﺎﻣﻴﻜﻪ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺷﻮﺭﺵ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻄﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺍﺳﺘﻤﺪﺍﺩ ﻧﻤﻮﺩ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻛﺸﺘﻪ‏ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺍﺩﻋﺎﻯ ﺧﻼﻓﺖ ﻛﻨﺪ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﻣﺴﺎﻣﺤﻪ ﻭ ﺩﻓﻊ ﺍﻟﻮﻗﺖ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻭﻗﺖ ﺳﺮﭘﻴﭽﻰ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺮﺩﻯ ﺑﻨﺎﻡ (ﻳﺰﻳﺪ ﺑﻦ ﺍﺳﺪ) ﺭﺍ ﺑﺎ ﻋﺪﻩ‏ﺍﻯ ﺑﺴﻮﻯ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﻭﻟﻰ ﺑﺎﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺫﻯ ﺧﺸﺐ (ﻣﺤﻠﻰ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻫﺸﺖ ﻓﺮﺳﺨﻰ ﻣﺪﻳﻨﻪ) ﺗﻮﻗﻒ ﻛﻦ ﻭ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺷﺨﺼﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﺠﺪﺩﻯ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﻣﺮﻭ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻣﺤﻞ ﻣﺰﺑﻮﺭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺸﮕﺮﻳﺎﻧﺶ ﺑﺴﻮﻯ ﺷﺎﻡ ﺧﻮﺍﻧﺪ.
    ﺑﺎﺭﻯ ﻭﺿﻊ ﺧﻼﻓﺖ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﻭﺯ ﺑﺪﺗﺮ ﻣﻴﺸﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺻﺤﺎﺑﻪ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺑﻌﺜﻤﺎﻥ ﻧﺼﻴﺤﺖ ﻭ ﺍﻧﺪﺭﺯ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻴﺸﺪ ﺳﻮﺩﻯ ﺑﺪﺳﺖ ﻧﻤﻴﺂﻣﺪ ﺣﺘﻰ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻧﻴﺰ ﻳﻜﻤﺮﺗﺒﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﻧﺰﺩ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺧﻴﺮ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﭘﻨﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻭﺧﻴﻢ ﺍﻳﻦ ﺧﻮﺩ ﺳﺮﻯ ﺭﺍ ﺑﻮﻯ ﮔﻮﺷﺰﺩ ﻧﻤﻮﺩ ﻭﻟﻰ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﭼﻨﻴﻦ ﺳﺨﻨﺎﻧﻰ ﮔﻮﺵ ﺷﻨﻮﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺭﻭﺯﻯ ﺑﻤﻨﺒﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﻳﻦ ﺍﻋﺘﺮﺍﺿﺎﺕ ﻭ ﺷﻜﺎﻳﺎﺕ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﺍﺭﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﺮﺩ.
    ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﭼﻮﻥ ﻭﺿﻊ ﺭﺍ ﭼﻨﻴﻦ ﺩﻳﺪﻧﺪ ﺳﺨﺖ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺷﻮﺭﻳﺪﻧﺪ ﻭ ﺁﺷﻜﺎﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﻮﭼﻪ‏ﻫﺎ ﺍﺯ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺑﺪ ﻣﻴﮕﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺎﺳﺰﺍ ﻭ ﺩﺷﻨﺎﻡ ﻣﻴﺪﺍﺩﻧﺪ،ﺁﺗﺶ ﺍﻓﺮﻭﺯﺍﻥ ﺍﻳﻦ ﺷﻮﺭﺵ ﻃﻠﺤﻪ ﻭ ﺯﺑﻴﺮ ﻭ ﻋﺎﻳﺸﻪ ﻭ ﺣﻔﺼﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺍﻳﻦ ﺷﻮﺭﺵ ﻭ ﻗﻴﺎﻡ ﺑﻤﺤﺎﺻﺮﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻣﻨﺠﺮ ﮔﺮﺩﻳﺪ.
    ﭼﻮﻥ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﺍﺯ ﻭﻯ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺑﻨﻰ ﺍﻣﻴﻪ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻤﺸﻮﺭﺕ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ،ﻣﺸﺎﻭﺭﻳﻦ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻛﻤﻚ ﺑﺨﻮﺍﻫﻰ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻨﻜﺎﺭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﺪﻩ ﺳﭙﺎﻫﻴﺎﻥ ﺷﺎﻡ ﻭ ﺑﺼﺮﻩ ﺑﻤﺪﻳﻨﻪ ﺑﻴﺎﻳﻨﺪ ﻭ ﺷﻮﺭﺷﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺎﺭ ﻭ ﻣﺎﺭ ﻛﻨﻨﺪ .
    ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻓﻮﺭﺍ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﻭ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﻋﺎﻣﺮ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻭﺍﻟﻰ ﺷﺎﻡ ﻭ ﺑﺼﺮﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺍﺯ ﻗﻀﻴﻪ ﺁﮔﺎﻩ ﺳﺎﺧﺖ،ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺩﺭ ﺑﺼﺮﻩ ﺑﻤﺴﺠﺪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻜﻤﻚ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺩﻋﻮﺕ ﻧﻤﻮﺩ ﻭﻟﻰ ﻛﺴﻰ ﺑﺎﻭ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﺴﺎﻋﺪﻯ ﻧﺪﺍﺩ،ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﻫﻢ ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮔﺮﺩﻳﺪ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻤﺴﺎﻣﺤﻪ ﮔﺬﺭﺍﻧﻴﺪ.
    ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺑﺮ ﺷﺪﺕ ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﻴﺎﻓﺰﻭﺩﻧﺪ ﺑﻄﻮﺭﻳﻜﻪ‏ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺧﺎﺭﺝ ﺑﻜﻠﻰ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺑﺂﺏ ﺁﺷﺎﻣﻴﺪﻧﻰ ﻫﻢ ﺩﺳﺘﺮﺳﻰ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﻨﻤﻮﺩ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻡ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﺁﻳﺎ ﻋﻠﻰ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺷﻤﺎﺳﺖ؟ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺧﻴﺮ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﻜﺎﺭ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺗﻘﺎﺿﺎﻯ ﺁﺏ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﻳﻦ ﺧﺒﺮ ﺑﻌﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺭﺳﻴﺪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﻓﻮﺭﺍ ﭼﻨﺪ ﻣﺸﻚ ﺁﺏ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﭼﻨﺪ ﺗﻦ ﺍﺯ ﺑﻨﻰ ﻫﺎﺷﻢ ﺗﺤﺖ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﻰ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺣﺴﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻬﻤﺎ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﺴﺮﺍﻯ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﺂﻥ ﮔﺮﻭﻩ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻤﺎﻧﻌﺖ ﻣﻴﻨﻤﻮﺩﻧﺪ ﻣﻊ ﺍﻟﻮﺻﻒ ﺁﻧﺎﻥ ﺁﺑﺮﺍ ﺑﻌﺜﻤﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪﻩ ﻭ ﺍﻭ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ‏ﺍﺵ ﺭﺍ ﺳﻴﺮﺍﺏ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ.
    ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﻴﻜﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﺷﺪﺕ ﻋﻤﻞ ﺁﻧﻬﺎ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻡ ﺧﻼﻓﺖ ﺍﺳﺘﻌﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﺑﺪﻳﻨﺠﻬﺖ ﺩﺭ ﻓﻜﺮ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭﻟﻰ ﻧﻪ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﻭ ﻧﻪ ﺑﻨﻰ ﺍﻣﻴﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺘﺮﻙ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻘﺎﻣﻰ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ .
    ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﭼﻮﻥ ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺷﺎﻡ ﻭ ﺑﺼﺮﻩ ﻧﻴﺮﻭﻯ ﻛﻤﻜﻰ ﻃﻠﺒﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻟﺬﺍ ﺩﺭ ﺻﺪﺩ ﺑﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺷﺪﺕ ﻋﻤﻞ ﺧﻮﺩ ﺍﻓﺰﻭﺩﻩ ﻭ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﻛﻤﻚ ﻛﺎﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻳﻜﺴﺮﻩ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ،ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﮕﻮﻫﺎﻯ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺴﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﺭﻳﺨﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﻦ 82 ﺳﺎﻟﮕﻰ ﺑﻀﺮﺏ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﻭ ﺧﻨﺠﺮ ﺑﻘﺘﻞ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪﻧﺪ.
    ﻗﺘﻞ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 35 ﻫﺠﺮﻯ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺪﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺩﻭﺭﺍﻥ 25 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﺣﻖ ﺍﺯ ﻣﺠﺮﺍﻯ ﺍﺻﻠﻴﺶ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺧﺎﺗﻤﻪ ﻳﺎﻓﺖ ﻭﻟﻰ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﻭﺧﻴﻢ ﺁﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺍﻣﻨﮕﻴﺮ ﺍﺳﻼﻡ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﮔﺮﺩﻳﺪ .
    ﭘﻰ‏ﻧﻮﺷﺘﻬﺎ:
    (1) ﻣﺮﻭﺝ ﺍﻟﺬﻫﺐ ﺟﻠﺪ 1 ﺹ 435ـﺸﺮﺡ ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ ﺍﺑﻦ ﺍﺑﻰ ﺍﻟﺤﺪﻳﺪ ﺟﻠﺪ .1
    (2) ﺍﻻﺻﺎﺑﺔ ﺟﻠﺪ 4 ﺹ 88ـﻤﺮﻭﺝ ﺍﻟﺬﻫﺐ ﺟﻠﺪ 1 ﺹ .440
    (3) ﻣﻨﺘﺨﺐ ﺍﻟﺘﻮﺍﺭﻳﺦ ﺹ .176
    (4) ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻃﺒﺮﻯ ﺟﻠﺪ 3 ﺹ 402ـ409 ﻭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻳﻌﻘﻮﺑﻰ ﺟﻠﺪ 2 ﺹ 150ـ151(ﻧﻘﻞ ﺍﺯ ﻛﺘﺎﺏ ﺷﻴﻌﻪ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ) .

    موضوعات: اخلاقی  لینک ثابت  [ 11:19:00 ق.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      آیت الله شهید دستغیب (ره)    

    ​آیت الله شهید دستغیب (ره) :

    ️ وعظ خیلی قیمت دارد. تا بتوانید گناهکاری را از گناه باز دارید ، توبه اش دهید ، خدا شکور است ، تلافی می فرماید. خودت را هم پاک میکند.

    موضوعات: اخلاقی  لینک ثابت [دوشنبه 1396-09-20] [ 12:31:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »
    « 1 ... 4 5 6 ...7 ...8 9 10 ...11 ...12 13 14 ... 22 »
     
    •  خانه  
    •  وظایف منتظران  
    •  تماس   
    •  ورود